Diaries

Moving on...

شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۲۱ ق.ظ

فکر می کنم رابطه مسخره مجازیم واقعا تموم شده، امروزم با حال خراب بیدار شدم به خاطر اتفاق دیروز بعد توی حموم تصمیم گرفتم به اون روانی زنگ بزنم، هنوز حالش خراب بود و خیلی با احساس حرف می زد و یه دفعه ام گریه اش گرفت، گفت همش با خودش درگیره که چرا باید کارایی رو که می کرده نکرده مثلا چرا منو مسافرت نبرده سال اول ازدواج، با خودم گفتم سال آخرم که رفتیم که هنوز جرات نداشتی عکسشو جایی share کنی... حالم خیلی خیلی خراب شد بعد حرف زدن باهاش، به کپتال بی هم هرچی پی ام و پیام دادم جواب نداد، حالم خیلی خیلی خراب بود، یکم خوابیدم بعدم که بیدار شدم دوباره قهوه خوردم اما اصلا نتونستم کار کنم یه فیلم مسخره مال سال ۱۹۹۵ دیدم که آخرش مثل قصه پریا تموم شد، آخرای فیلم تصمیم گرفتم خودمو جمع و جور کنم و به زندگی برگردم، زنگ زدم پیتزا سفارش دادم که نیم ساعت پیش آوردن یادم افتاد که تو خوابگاه نمی تونستم دیروقت پیتزا سفارش بدم چون نگهبان عنتر علاوه بر قوانینی که بود خودشم یه چیزایی وضع می کرد، بعد یاد خونه مامان افتادم که اگه بخوام پیتزا بگیرم باید از کسی بخوام زنگ بزنه چون خودم اجازه صحبت کردن با مردهارو ندارم😐
تصمیم گرفتم از آزادی و تنهاییم نهایت استفاده رو بکنم، همش برم بیرون، خوب کار کنم و رو به پیشرفت دائمی باشم.
امشب لباسایی رو که دوست ندادم جدا می کنم که رد کنم ازین به بعد فقط چیزایی رو می پوشم که دوست دارم و کارایی رو می کنم که باهاشون حال می کنم‌.
این ماه چندتا کار زیبایی رو صورتم انجام می دم تا حالم بهتر بشه... دیگه خسته شدم ازینکه مثل لوزرا زندگی کنم😑

حالم خراب شد امروز، هم از کسی که منو خیلی می خواست هم از کسی که منو نخواست، جفتشون هم لوزر بودن وگرنه که منو از دست نمی دادن😖


نظرات (۱)

این زمان به شما تعلق داره؛ هرطور دوست دارید ازش بهره ببرید و بهترین ها رو برای خودتون رقم بزنید!  خوش برگشتین :)) به امید روزهای خوب :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی